امیرمحمدامیرمحمد، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 11 روز سن داره

دنیای امیر محمد

ختنه ....

سلام عزیزم بالاخره بعد از کلی کلنجار رفتن با خودم دیروز بردیمت پیش دکتر ارجمند واسه ختنه. اول بهت قطره استامینفون دادیم و بعد نیم ساعت خانم ماما بردن تو اتاقی که ختنه میکردن . من اصلا دل نداشتم گریه تو ببینم کلید ماشین از باباحسین گرفتم و رفتم تو ماشین نشستم. کلی برات دعا خوندم .بعد یه ربع همه چیز تموم شد و پسرم واسه خودش مردی شد  اون شب ناآرومی میکردی از یه طرف قنداق شده بودی ازطرف دیگه هم ختنه. خدا رو شکر امروز صبح بهتری. ...
25 دی 1393

تولد امیررضا جون

سلام پسرمامانی دیروز تولد امیررضا جون بود(البته با کمی تاخیر) . خاله مهدیه و عمو مرتضی خیلی زحمت کشیده بودن و خیلی تدارک دیده بودن. شما هم چون عصر اصلا نخوابیده بودی اونجا همش خواب بودی.  امیررضای خاله تولد سه سالگیت مبارک ایشاله همیشه شاد و خوشحال باشی. ...
7 دی 1393

اولین واکسن

سلام پسر مامانی  عزیزم پنج شنبه دو ماهه شدی و رفتیم درمانگاه اکبری (مامانی قبلا اونجا کار میکرد) واکسن دوماهگیت که پنج گانه بود زدیم .یه کم گریه کردی اما بعدش خواب رفتی. آقای رمضانی گفتن هر 4 ساعت بهش 10 قطره استامینفون میدی که تب نکنه. بعد واکسن رفتیم خونه مامان جونی و بهت قطره دادیم . اون روز خیلی درد داشتی اما دردت را تو خودت میریختی و خیلی کم گریه میکردی خداروشکر امروز خیلی بهتری. عزیزم خیلییییی دوستت دارم. امیرمحمد دو روز بعد از واکسن خیلی بی حال بودی ...
6 دی 1393

خبرای تازه

سلام جیگر مامان اولین خبر ناراحت کننده سرماخوردگیت بود که خیلی بد هم خورده بودی. بابا حسین اونروز رفته بودن طزرجان و منم وقتی دیدم داری سرفه می کنی زنگ خاله مهدیه زدم و گفتم اگه میتونی بیا دنبالم و بریم دکتر. شانس بد اونروز جمعه بود و فقط بیمارستان مجیبیان باز بود همراه خاله رفتیم بیمارستان و دکتر فروزنیا معاینت کردن و گفتن خیلی بد سرما خوردی. دو روز بعد همچنان سرفه میکردی و هرچی  میخوردی استفراغ می کردی همراه بابایی بردیمت پیش دکتر حجت. وقتی وزنت کردن گفت اصلا اضافه نشدی و کلی دعوام کرد و فقط داروی سرفه بهت داد خداروشکر بعد چند روز بهتر شدی.دومین خبر سالگرد پدربزرگ مهربونت (بابای بابایی) بود که آخر صفر خونه مادرجون به همین مناسبت رو...
6 دی 1393
1